تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

1- اولین ایده را "ح" دستم داد. می گفت بچه که بوده فکر می کرده که همه دارند نقش بازی می کنند. از مادر و پدر گرفته تا دوست و آشنا. فکر کردن به آن هم خنده دار است؛ اینکه همه دارند نقش بازی می کنند.خودش هم وقتی می گفت می خندید. اما همین ایده خنده دار از یک جایی به بعد تاثیر گذار ترین معنا بخشی را برای من داشت. اگر یک جایی به بعد احساس کردم که زندگی میتواند دقیقا همان چیزی باشد که او در کودکی فهمیده بود. یک فیلم،یا یک داستان. داستانی که من توی آن رها شده ام . اتفاق ها جلو می رود و این من هستم که باید انتخاب کنم. این من هستم که نقش اصلی داستان هستم. به قول ما مهندس ها زندگی می شودمجموعه قید های مسئله و ما می شویم متغییر های تصمیم مسئله! می شود فکر کرد که داستان نویسنده دارد. دارد شخصیتش را دنبال می کند. نگاهش می کند. یک جاهایی هوایش را دارد. یک جاهایی گرفتارش می کند،مشکل برایش می سازد. بعد رهایش می کند که تصمیم بگیرد. (اصرار دارم که بگویم که تصمیم را خودم می گیرم؛ چون آن را ادراک می کنم. اما آنچه در بیرون من می گذرد،. از این همه تصمیم من هیچ نصیبی ندارم.) اتفاقا پیشینه مذهبی ام می گوید که نویسنده قضاوت هم می کند.
2- امروز بعد از مدت ها دوری از میادین دوباره رفتم کوه. آن بالا یک فایل از آرش نراقی توی گوشی ام پیدا کردم. " دین،هنر،معنای زندگی". از همان جاهایی است که نویسنده یه چیز را سر راهت قرار می دهد. بحث نراقی دقیقا به دغدغه ام مربوط بود. مربوط که چه عرض کنم،خودش بود با کمی تفصیل بیشتر. می گفت (با این مضمون) فرض کنید که زندگی الآن شما را کتاب کنند و بگذارند در کتاب فروشی ها. چقدر فروش می کند؟ خودتان چه حسی نسبت به آن دارید؟ به نظرتان کتاب ارزشمندی هست؟ 

"ما در عالم واقع بیشتر ما در زندگی شخصی‌مان خود را به امواج حادثه می‌سپاریم، و بیش از آنکه خلّاق و انتخابگر باشیم، از انتخابهایی که دیگران پیشتر برای ما کرده‌اند پیروی می‌کنیم. داستان زندگی ما محصول آفرینش خلّاقانه ما نیست. داستانی است که تاحدّ زیادی دیگران برای ما نوشته‌اند، و ما ناغافل آن را زیست می‌کنیم. غالب ما در زیر آوار روزمرگی زندگی هرروزینه گم می‌شویم. و این انفعال ما را به وضعیت بی‌معنایی می‌کشاند. در روزگار مدرن «معنا» مستلزم فعالیت است. فرد باید انتخاب کند و بیافریند تا معنا متولد شود. معنای اصیل در صورتی به زندگی ما درمی آید که ما خود بکوشیم داستان یا روایت شخصی زندگی مان را بسراییم."

به نظرم یکی از زاییده های اصلی این نگاه، وظیفه گرایی است. می توان در هر صحنه وظیفه را تشخیص داد و آن را انجام داد. می توان نا امید نشد. می شود از دیگران توقع بی مورد نداشت. و می توان داستان را به گونه ای رقم زد که قهرمان داستان باشیم.

"در غالب موارد دفتر زندگی ما ورق پاره‌هایی پراکنده است که صدر و ذیل آن هیچ ربط روشن و استواری با هم ندارد. خواننده این کتاب بسرعت ملول و سردرگم می شود. متن بی معناست. اما از آن سو، کسانی هم هستند که فصل فصل کتاب زندگی شان را با دقت، ظرافت، و خلاقیت می آفرینند، و نه فقط در هر فصل وقایع آن بخش را به نیکی روایت می کنند، که بالاتر از آن، فصول جداگانه کتاب هریک در جای خود در خدمت به هدف واحدی است که به آن فصول متفرق وحدت می بخشد، و معنای کلّ اثر را تمام می کند. زندگی معنادار از جنس دوّم است."

فکر می کنم بعد از مدت ها دارم به یک راهبرد کلی نزدیک می شوم. شاید آن قضیه فیلم را نشود به صورت واقعی پرداخت کرد اما خروجی علی و مفیدی به دست می دهد. 
پ.ن :

1- در تمام متن وجود یک علت غایی برای زندگی پیش فرض در نظر گرفته شده. باور های دینی  از موثرترین راه های رسیدن به هدف زندگی است که من آن را به عنوان پیش فرض گرفتم.


  • حاج باقر

تقلب

۱۶
دی
یک ربع از شروع امتحان که گذشت ممتحن میاید جلو کلاس می ایستد و می گوید: وجود ممتحن تقلب رو غیر ممکن نمی کنه. فقط کمی هیجانش رو بالا می بره! 
نمی دانم تقلب را چگونه باید در بوته نقد اخلاقی گذاشت. مثلا وقتی همه دارند تقلب می کنند باز هم باید به چشم عمل غیر اخلاقی به آن نگاه کرد؟! یا وقتی این چنین چراغ سبز هایی (که کم هم نیست ) داده می شود باز هم تقلب یک بی عدالتی است؟! شاید بتوان این سوالات را درباره هر قبیح اخلاقی دیگری مطرح کرد. اما اینطور فکر می کنم که بسیاری از آنها غیر اخلاقی باقی می مانند. آنچه تقلب را کمی متفاوت می کند نتیجه ی آن است؛نمره. مثلا نمره 11 به خودی خود ارزش ذاتی ندارد. اما آنچه به آن ارزش می دهد قیاس آن با سایر نمره هاست. در کلاسی که همه دارند تقلب می کنند اگر تقلب نکنی ارزش کار خودت را از دست می دهی. و به آن چیزی که حقت بوده ( جایگاه بالاتر از دیگران ) نمی رسی.  مسئله ایست که در چند وقت اخیر جلوی چشمانم رژه می رود و عذاب وجدانم را بعد از هر امتحان بیشتر می کند :)
  • حاج باقر