تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بخشش» ثبت شده است

قریب به یک ماه از اعلام توافق هسته ای گذشته.فارغ از اینکه مذاکرات نتیجه مثبت داشته یا منفی،ملی شدن صنعت نفت بوده یا  ترکمنچای، برای من چند نکته آموزنده داشت. نکته ای ظریف بر خلاف فرهنگ جامعه ما آن را به خوبی بلد بود.
گزارش هایی که از فضای مذاکرات می رسید نشان می داد فضا متناسب با خنده های ظریف نیست. گزارش هایی از فریاد ها و اختلاف ها. چه اتفاقی باید می بیافتد که یک نفر در عین اینکه با طرف مقابل مخالف است حاضر باشد گفتگو کند؟! حتی در برخی از مواقع از کوره هم در بروند و بر سر هم فریاد بکشند ولی باز هم با هم جلسه بگذارند و بگذارند تا لاجرم به نتیجه برسند.
برای خیلی از ما ساده نیست تا حرف مخالفمان را بشنویم. ترجیح می دهیم اعصابمان را خرد نکنیم. مثال بارزش هم همین خرده مسائل سیاسیِ موجود. ترجیح می دهیم مخالف را زیر بار تحقیر و توهین له کنیم و اگر کار بالا گرفت هم گزینه خروج از گفت و گو راحت ترین کارمان است. یا خیلی از سیاستمداران ما چون در یک اصل مهم با آمریکا اختلاف دارند حاضر نمی شوند بر سر خرده مسائل موجود با آمریکا مذاکره داشته باشند،اسمش را مقاومت می گذارند و تنها ارتباط کلامی شان با ایالات متحده همان مرگ بر آمریکاییست که می گویند! به نظرم این هم نوعی فرار رو به عقب است!
حالا ظریف می نشیند با گروهی صحبت می کند که کاملا حرفشان با ما متفاوت است. دیدگاه هایشان نسبت به ما با هم متفاوت است. هر کدامشان برای خودشان منافعی دارند که باید تامین کنند. به نظرم مهم ترین چیزی که می تواند عامل ماندن پای میز مذاکره باشد "پذیرش" است. اینکه بپذیری طرف آمریکایی بخواهی یا نخواهی،خوب یا بد،این دید را نسبت به تو دارد که تو جنگ طلبی؛می خواهی بمب بسازی و اسرائیل را نابود کنی.می خواهی تهدید باشی برای خودشان و هزار و یک حرف دیگر. اگر این را بپذیریم یک درب جدید به روی ما باز می شود. آن هم اینکه حالا با این شرایط چه کار می خواهیم بکنیم.
فرق ما این است که می خواهیم طرف مقابلمان را بیاوریم در موضع خودمان. تاریخ معاصرمان را هم نگاه کنید پر است از این دست برخورد ها که طرف مقابل را مثل خودمان بکنیم. حاضر می شویم ساعت ها برایشان تاریخ اسلام و ایران بگوییم تا شاید بفهمند که اشتباه می کنند و بعد گام مشترک را برداریم. کار ظریفِ آقای ظریف این بود که قدم برداشت تا در قدم بعدی به طرف مقابل بفهماند که داشت اشتباه می کرد. حاضر شد امتیاز بدهد تا فاصله ها کم شود. تا آنها برای خودشان راه حل اعتماد سازی ارائه بدهند. و در قدم بعدی اعتماد حاصل شود.
به زندگی خودمان هم که نگاه می کنم پر است از این چیز ها! افرادی که حاضر نیستیم با آنها صحبت کنیم. حرف هایی که حاضر نیستیم لحظه ای خلافشان را بشنویم. عقایدی که حاضر نیستیم یک لحظه بپذیریم. و آدم هایی که می گوییم اینها با فرق دارند چون چشممان را به بزرگترین اشتراکمان ،آدم بودن، بسته ایم. آدم ها و تفاوت هایشان را که بپذیریم ، راه بخشیدن و گذشت کردن راحت تر می شود.
کاش درس بگیریم از اندک خوبی های سیاست!
  • حاج باقر

1- آدم است دیگر؛ گاهی از دست کسی ناراحت می شود. به دل می گیرد چیزی را، و گاهی با خودش می گوید" نمی بخشمش". برای من که زیاد پیش آمده.حقم را خورده اند و این جمله را گفته ام. مثلا بعضی از استاد هایی که واقعا شک دارم به روز قیامت معتقد باشند! 

2- عجیب تاثیری رو من گذاشت این مرد. همان 10-15 روزی که پای منبرش بودم با من این کار را کرد . و حالا جوری دلتنگم برای مجالسش که حد و حساب ندارد. هنوز صدایش توی گوشم می پیچد. می گفت:"اگر می خواهی خدا تو را ببخشد،دیگران را ببخش. چجوری به خدا می گی خدایا من رو ببخش، اونوقت خودت نمی بخشی؟!" یادم هست که چند روزی مرا درگیر خودش کرده بود همین دو-سه جمله. لیست آدم هایی که حسابمان را به آن دنیا موکول کرده بودم ،از جلوی چشمم رد می شد. بلک لیست آخرتی ام بود!

3- جمله ساده است. قشنگ هم هست و شاید به درد اس ام اس دادن هم بخورد. ولی فقط یک قدم که برداری به سمتش عمق فاجعه را می فهمی. عقلی که تا حالا خاموش بوده و ساکت،فعال می شود و ناطق. فیلسوفی می شود که روابط منطقی را مسلط است و جوری استدلال می کند که متقاعدت می کند "حالا وقتش نیست،یه کم بیشتر فکر کن"، یا اینکه" از فلانی که دیگر نمی شود گذشت"، "بابا اون یکی که دیگه حقم رو خورده"،"اصن حقه منه.مگه خدا نگفته حق الناس.خودش اختیار داده دیگه. نمی خوام ببخشم." اصن تمام ماجرا همین یک نقطه است. درست مثل یک بمب ساعتی. یکی به تو گفته سیم قرمز را ببری بمب خنثی می شود. حالا تو مانده با یک بمب. وقت را تلف کنی چیزی عوض نمی شود. آخرش منفجر می شود. یک امید داری و آن هم همان سیم قرمز است. باید برید و خلاص شد. یک لحظه است قیچی کردن. بعدش سبک می شوی. یا مرده ای یا نجات پیدا کرده ای!

  • حاج باقر