تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

می رسم به تاکسی های ونک. تاکسی قبلی پر شده و  راه می افتد. مغتنم فرصتی است که رخ داده و صندلی جلو نصیب من می شود. در را باز می کنم. هنوز ننشسته ام که نگاهم می افتد به کاغذی که روی داشبورد نصب شده بود.درست بالای کولر،جوری که همه ببینند! "وقتی خشمگین شدی خاموش باش(حضرت محمد)" 
می نشینم روی صندلی.صبح که داشته می آمدم راننده تاکسی غر می زد که " اول صبح به آدم 10 تومنی می دن،خب پول خرد از کجا بیارم؟" اولین بار هم نبود که مسافرِ ماشینِ اینطور راننده ها شده بودم.کم هم نیستند!یا چند روز قبل که راننده با یکی از مسافر ها دعوایش شد،سر یک چیز الکی به هم بد و بیراه گفتند! دعوا هایشان با راننده های دیگر هم برایمان عادی شده.
فکر می کنم که اگر راننده ای بخواهد هنگام عصبانیت خاموش باشد کار سختی کرده. تجربه یک سال رانندگی ام کافی بود برای این حرف. بعضی راننده ها رو گاو را هم زمین می زنند.حالا این قضیه را تعمیم بدهیم برای کسی که صبح تا شب دارد جان می کند که لقمه نانی(شاید حلال) بدست بیاورد، آن هم در خیابان های تهران! سخت است عصبانی نشوی.شاید هم نشدنی باشد.حدیث هم یکجورهایی  همین را می گوید که مقدمه اجتناب نا پذیر است ولی می گوید می شود خاموش ماند؛از حق نگذریم این مورد سخت تر است ! از طرف دیگر خاموش ماندن گستره ی وسیعی هم دارد؛ از فحش دادن بگیر تا بوق زدن ! حتی بوق زدن...
نشسته ام و تایپ میکنم. به بوق زدن های زندگی ام فکر می کنم؛ به خاموش نماندن ها...
بوق بوووق ..!! بلند می شوم و پنجره ی اتاق را می بندم...
ادامه دارد ...


  • حاج باقر