تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

طبقه بندی موضوعی

رهاش کن بره رییس!

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۳۶ ق.ظ
حقیقت ماجرا این است که جدا شدن برای من سخت ترین کار ممکن است؛از هر چیزی و به هر شکلی. بریدن این بند تعلق برایم مثل جدا شدن روح از بدن است؛  سخت و دردناک. هرچقدر میزان تعلق بیشتر باشد، دردش هم بیشتر می شود. مثلا برای خودم هم عجیب بود که حتی جدا شدن از مدرسه هم برایم سخت باشد. یا مثلا وقتی می خواستم با "فنی" خداحافظی کنم. یا حتی همین دانشگاه ارشد دوست نداشتنی هم. جوری که هنوز هم نرفته ام دنبال کار های فارغ التحصیلی! سال اول ارشد در شرکتی مشغول به کار شده بودم. راستش کارم آنقدر ها که می خواستم هم جذاب نبود. فشار ترم اول ارشد هم بار مضاعف  شده بود. الان برایم بدیهی است که برایند این دو خداحافظی از کار است. اما چند هفته طول کشید تا خودم را راضی کنم از آن شرکت بیرون بیایم. آنقدر تجربه سختی بود که حالا دارم با خودم کلنجار می روم که سر کار نرو، مبادا مجبور باشی خداحافظی کنی! و خب هنوز برایم آنقدر بدیهی نیست که استدلالم چرند است! 
فکر کنم همین روز ها هم باید یکی دیگر از این خداحافظی ها را داشته باشم. این یکی برایم سخت تر است. دو سال پیش خودم را پرت کردم وسط ماجرایی که کاملا از زیر و بم آن پرت بودم. فکر می کنم اگر هنوز هم در همان موقعیت قرار بگیرم باز هم همان کار را تکرار می کنم. دروغ چرا؟! فکر می کنم در آن برهه موفق هم بودم. اما حالا که دو سال گذشته و با تمام تلاش هایم برای بهبود عملکرد تیم، نا امید ترینم. تا حدی که گاهی حس می کنم دارم این نا امیدی را به بقیه هم منتقل می کنم. به همان اندازه که فکر می کردم می توانم در کار موثر باشم و باید ورود کنم، دقیقا به همان اندازه مطمئنم دیگر کشش ادامه کار را ندارم و باید بیرون بیایم. دروغ نگویم می خواهم خودم را از دیگران دریغ کنم. به همین صراحت! نه از جایگاه غرور و تکبر. از جایگاهی که حس می کنم این آدم ها من را نمی فهمند. این آدم ها نمی خواهند تغییر کنند. نمی خواهند عملکردشان را بهبود بدهند. نمی خواهند چشم پوشی کنند تا پیشرفت حاصل شود. اینها اذیتم می کند. و از همه بدتر فکر می کنم من هم دارم مثل آن ها می شوم. می دانم باید این بار هم دل بکنم از این همه آرزو و امید. می دانم که سخت است که فردا روزی از من کمک بخواهند و عذر تقصیر بیاورم و کار نکنم. می دانم ناراحت می شوند. اما مدام توی سرم تکرار می شود:"رهاش کن بره رییس! بذار شرش کنده بشه. شاید یه چیزایی بدون تو حل شد. شاید واقعا مشکل منم. رهاش کن بره رییس. برو دنبال زندگیت. حرص این چیزای بی خودی رو نخور. توی 24 سالگی باید هزار تا گره دیگه رو باز کنی. باید آرزو داشته باشی. باید بری دنبالشون. رهاش کن بره .بسپرش به همونی که تو رو انداخت وسط این ماجرا.خودش می دونه چجوری درستش بکنه. رهاش کن، خودش میره رییس!"
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۰۸/۰۹
  • ۱۸۶ نمایش
  • حاج باقر

دل نوشته

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی