تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

دلتنگی

۳۰
آذر
سرش شلوغ شده. در به در دنبال وقت می گردم. راحت وقت نمی دهد. حدس می زنم سرش شلوغ شده و نمی رسد با من صحبت کند. دنبال یک جایی می گردم که تنها گیرش بیاورم. به همین راحتی ها هم نیست. یکجورهایی احساس می کنم احوالات این چند وقته ام برای همین است. برای اینکه فرصت نکرده ام پیدایش کنم و با او صحبت کنم. گاهی دلم لک می زند برایش. اما قول داده که بیاید بنشینیم با هم خلوت کنیم. یکبار در گوشم گفت:" که مشکل از من نیست. مشکل تویی سید. تویی که نیستی!"  بی راه هم نمی گفت.  او بود.  من بودم که جوری مشغول شده بودم که حواسم به او نبود.یکهو بعد از چند سال به دلم می افتاد که بروم سراغش. باقی وقت ها مشغول بودم. مشغول دنیا؛ " هذه الدنیا الدنیه". گفت:" من دلِ تو ام. حق داری با من خلوت کنی سید ! من نباشم کی جای من باشه؟". 
به او فکر می کنم و به خودم.  بد جایی گیر افتادیم. گیر دنیایی افتادیم که گاهی خودمان را هم از خودمان می گیرد. گاهی دلمان تنگ می شود برای خودمان. برای گپ زدن خودمان. برای خندیدن هایممان. برای گریه کردن هایمان. دلم تنگ شده برایش ...
  • حاج باقر