تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشهد» ثبت شده است

شب بیداری

۰۴
بهمن

شب ها قدرت عجیبی دارند. می تواند حال آدم را زیر و رو کند. بهترش را از قول چهرازی بگویم :"شب در عین حال فرصتیه واسه نخوابیدن ". راه میافتم توی خیابان.  با خودم قرار گذاشته بودم دغدغه های تهران را همان جا بگذارم و بیایم اینجا! آرام راه می روم،با طمانینه. با خودم فکر می کنم که چه مدت است که اینطور راه نرفته ام. چند وقت اخیر فقط در عجله بوده ام که کار های عقب مانده برسم؛ هدفون توی گوش با قدم های سریع. حالا آرام راه می روم. به رنگ های درون مغازه های خیره می شوم. مغازه های قبل از حرم واقعا همه رنگ های دنیا را در خودشان دارند. هر چقدر هم که کوچک باشند هزار جور جنس رنگارنگ را در خودشان جا کرده اند به امید دو لقمه نان! یا به آدم هایی نگاه می کنم از تمام ایران آمده اند،هر کدامشان با یک لهجه حرف می زنند، یک رنگ دارند،یک جور خاص لباس پوشیده اند. (و توی دل هر کدامشان چندین امید و آرزوست  )اینجا آدم ها با هم واقعا  فرق دارند. اصلا خسته کننده نیستند. آدم توی تهران فقط قیافه های تکراری می بیند. کپی برابر اصل های مجلات مد توی خیابان رژه می روند؛ همه با هزار بدبختی بر دوش !

احساس می کنم این مسیر خیابان امام رضا را هزار بار آمده ام. باید جای جدید را کشف کنم. راستش از این حس ها هر چند وقت یک بار سراغم میاید. یک حس اکتشاف گونه که می خواهد آدرنالین خونم را بالا ببرد. دفعا قبل صبح امتحان آزمایشگاه آمد سراغم. گیر داد که چرا همان مسیر هر روز را تکرار می کنی؟ دنبال راه جدید باش! سرتان را درد نیاورم. اگر لطف استاد آزمایشگاه نبود به خاطر تاخیرم باید صفر می گرفتم! ولی آدرنالینش رضایت بخش بود. مخصوصا آن تیکه آخر که پریدم پشت موتور گفتم :"برو!فقط برو! " نا گفته نماند که دست فرمان راننده هم در میزان آدرنالین ترشح شده بی تاثیر نبود!

این دفعه هم آمد سراغم و مجبورم کرد که بروم داخل یکی از همین کوچه پس کوچه ها. اگر هر شهر دیگری بود جراتش را نداشتم. ولی هنوز آنقدر دیر وقت نشده بود و ثانیا اینکه شب های مشهد یک جور خاصی زنده اند و البته تا حد خوبی امن. از یک جایی به بعد مغازه ها کمتر می شد. و دقیقا از همان جا صدای تنبک به گوش می رسید. صدای تنبک زورخانه بود. حقیقتا از آن صدا هاییست که جان آدم را به بازی میگیرد. مگر می شد که با آن اوصافی که ذکر شد بیرون ایستاد و فقط به صدا رضایت داد. سرم را انداختم پایین و رفتم تو. کنار گود نشستم و مست حرکاتشان شدم. زیر آن صدای ضرب و زنگ با تصنیف های سنتی که جای جایش اسم علی(ع ) است، با آن چرخ های سماع گونه ،یا آن میل زدن های پروانه وار  یا آن شنا های همگانی مگر میشود مست نشد؟! 

شب ها یک جور نعمت است،برای اینکه حالمان را خوب کنند؛اگر بیدار بمانیم... 

  • حاج باقر