تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

طبقه بندی موضوعی

بطالت ِ ناگزیر

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۴۳ ق.ظ

من از احساس بطالت کردن بیزارم.خیلی چیز عجیبی نیست؛خیلی ها اینطوری هستند! مشکل من دقیقا از اینجا آغاز می شود که بیش از اندازه احساس بطالت می کنم! هر کاری را که بخواهم بکنم دائما به آلترناتیو هایش فکر می کنم. که اگر فلان کار را مجبور نبودم بکنم می توانستم توی اتاقم باشم؛ ذر حال خواندن یک کتاب باشم، یا مثلا یک فیلم تماشا کنم یا در بدترین حالت تلگرامم را چک کنم. با این پیش فرض کارهایی مثل خرید یا مهمانی رفتن یا حتی سفر کردن اسفناک می شود. اینکه باید وقتت را برای کاری صرف کنی که آلترناتیو های فوق العاده ای دارد برای من سخت است. از این طرف این طور هم نیست که تمام وقت هایم به بهترین شکل استفاده شود. مادرم همیشه می گوید که شعار می دهم و بیشتر وقت هایم را به بطالت می گذرانم. راست هم می گوید. منتها یک تقاوت اساسی دارد. بطالت آگاهانه خیلی جذاب است!!! اینکه به یک نقطه رضایت بخش از فعالیت های هدفمند می رسم و تصمیم می گیرم به بطالت بگذرانم! البته خودم را هم توجیه کنم که این بطالت هم در خدمت آن فعالیت های هدفمند است و قرار است استراحتی باشد برای بازگشت پر قدرت به میادین.

سرما میخورم.وسط تابستان! بدجوری مرا از پا در میاورد و سه روزی مهمان سوپ های خانگی هستم. بدترین چیز سرما خوردگی این استامینوفن لعنتی است که فقط مرا می خواباند.  یک روزش را کامل خوابم. فردایش ترجیح می دهم با بدن درد کنار بیایم تا اینکه بخوابم! اما چه فایده که دل و دماغ آدم به هیچ کاری نمی رود! وارد نوع جدیدی از بطالت خود خواسته می شوم! بطالتِ آگاهانه ی ناگزیر! و اینطور خودم را توجبه می کنم "من که ناتوانم از انجام دادن کار های مفید، پس باید با این بطالت کنار بیایم".و نهایت اینکه تلویزیون ببینم و تلگرام و اینستا چک کنم و دوباره تلویزیون ببینم و .... روز سوم همچنان لنگ بیماری هستم! از قضا وقت دندان پزشکی دارم و من هم که مراتب لطفم به دندان پزشک ها یک بار این جا ابزار کردم (+) برای دندان پزشکی رفتن دو چیز به مقدار زیاد لازم است.اول پول و دوم وقت! خدا را شاکرم که مصادف شده با ایامِ بطالتِ من! شاید جزو معدود دفعاتی بود که اینگونه ولیعصر را پیاده می رفتم؛ با یک خیال فارغ از همه چیز! برای خودم جلوی دکه روزنامه فروشی می ایستم. مهرنامه جدید را بر می دارم و با هزار امید بازش می کنم. شاید دوران افولش سرآمده باشد. کمی مطالبش بهتر شده اما هنوز مثل سابق نیست. تک فاز می زند. تیتر روزنامه ها را دارم می خوانم که پسرکی 19-20 ساله از بغل من خودش را به جلوی فروشنده می رساند. ساک دستی کهنه اش را زمین می گذارد و یک پنج هزار تومانی کهنه را جلوی فروشنده می گذاردو با لهجه می گوید:"آقا یه روزنامه میخوام!" 

فروشنده با همان تعجبی که من هم کرده می پرسد"روزنامه چی؟"

-"روزنامه کار!"
فروشنده یک همشهری جلویش می گذارد با بقیه پول اش! به پسر فکر می کنم.به تمام آرزو هایش که قرار است در این تهرانِ لعنتی برآورده بشود. راه می افتم و با همان فراغ بال به سمت یک سی دی فروشی میروم!(واژه سی دی فروشی برای خودم خیلی غریب است نمی دانم تا  به حال به این مغازه چه می گفتم!) گشتی می زنم توی آلبوم های موسیقی. حال خوب کن هست اما نه به اندازه وقت گذراندن در کتاب فروشی! آخرش هم یک کتاب صوتی می گیرم! بر می گردم سمت مطب. پسر یک گوشه ی این خیابان ولی عصر نشسته و دارد به شماره های توی روزنامه زنگ می زند. برایش داستان می سازم. از اینکه امشب می خواهد چه کار کند.شاید یک فامیل دور دارد که می رود خانه شان.شاید توی پارک بخوابد. به فردایش فکر می کنم که چه شغلی گیرش می آید؛چقدر حقوق می گیرد ؟به خانواده اش که هزار هزار امید داشته او را فرستاده تهران! به آینده محتوم پر امید پسر فکر می کنم و از این به اصطلاح بطالت ام لذت می برم. احساس می کنم با نوع جدیدی از بطالت آشنا شده ام! شاید برایش اسم جدید گذاشتم محض دهن پر کن بودن.....

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۶/۱۳
  • ۲۲۷ نمایش
  • حاج باقر

بیکاری

دل نوشته

نظرات (۳)

  • محمد سعید ممتازنیا
  • جمله ی اولم که درباره مهرنامه بود و بنظرم وبلاگت افول نداشته( این جمله رو کسی میگه که همه ی مطالب وبلاگتو یکجا خونده!)، فقط فاصله بین مطالبت زیاد شده.

    کدوم مجله؟ مشتاق شدم
    پاسخ:
    یه سری نشریه های اصلاحاتی شروع به فعالیت کردن که پرونده های خوبی توی بعضی هاشون پیدا میشه.مثلا ایران فردا که دوباره شروع کرد مقاله های خوبی داره.پایتخت کهن یه مقدار ضعیف تره ولی بازم اسم های تحریک کننده ای توش می نویسند :) یه سری مجلات هم هستن که هنوز اول راهن.اندیشه اصلاح و یک نشریه دیگه بود که به اقای صانعی نزدیک بود. ولی یه جوریه که از هر کدوم میشه یه پرونده یا چند تا مقاله خوند و ارزش خریدن نداره مخصوصا با این قیمت ها
    درباره مهرنامه هم فکر می کنم یه بخشی از انرژی خوب قوچانی صرف "صدا" میشه. البته رقبای قبلی مهرنامه یعنی اندیشه پویا و نسیم بیداری روند رو به رشدی رو نسبت به مهرنامه داشتن
    در باره اصولگرا ها هم به نظرم فرهنگ امروز می تونه اینده خوبی داشته باشه.هرچند که این مجله رو خیلی تورق نکردم.کلا مال راستی ها رو خیلی وقته پیگیر نبودم
  • محمد سعید ممتازنیا
  • مثل سابق نیست ولی بهتر از هیچ چی ست!
    باید قدر روزهایی که دل و دماغ مهرنامه رو داریم بدونیم.
    *با اجازه لینک وبلاگتو تو وبلاگ تازه به دوران رسیده ام قرار دادم.
    پاسخ:
    عجب حسن تصادفی!امروز بعد از پست اینستات رفتم توی وبلاگ.هنوز فرصت نکردم کامل تهش رو در بیارم ولی دمت گرم تا اینجاش که خوندم خیلی خوب بود:)
    اون جمله اولت ایهام داره. هم می تونه درباره وبلاگ من باشه و هم در مورد مهرنامه:) اگر درباره منه که بذار به حساب مریض بودنم.(صرفا جهت توجیه) ولی اگر درباره مهرنامه است به نظرم علاوه بر اینکه مهرنامه یه مقدار افول داشته ،یه سری نشریات دیگه هم دارن در میان که هر کدوم چند تا مقاله خوب و جذاب دارن و این وسط انتخاب واقع سخت شده.جوری که اگر بر فرض محال پول همه اش رو داشته باشیم ،وقت خوندنش رو عمرا نداریم:))
    ایضا بنده هم لینکت می کنم;)
    درک می کنم، خیلی اسفناکه. حتی همون فیلم دیدن و تلگرام چک کردن وقتی بطالت باشه، وضعیت اسفناکتر هم میشه.
    پریروز یه دستبند درست کردم برای خودم، روش یه پارچه چسبوندم با این جمله :چند درصد مهمه؟ ، که قبل از هرکاری ببینمش و اون بطالته کمتر بشه.
    پاسخ:
    دقیقا درسته.به نظرم رابطه مستقیمی بین هدف زندگی و بطالت هست. کسی که هدف نداره احساس بطالتش خیلی بیشتر میشه.حنی شاید یه وقتایی احساس کنه که زندگیش رو داره به بطالت می گذرونه!
    این ایده دست بند هم خیلی خوب  بود:)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی