تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

تکــــــمله

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خَمّار بماند

طبقه بندی موضوعی

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روز نوشت» ثبت شده است

#روز_چهارم

از این پر حرفی هایم خسته می شوی؛ می دانم. ولی کمتر وقت می شود که دوتایی بنشینیم کنار هم و برایت حرف هایم را بزنم.خودت بهتر از من می دانی، آدمی نیستم که غر هایم را نگه دارم.عاقبت حرفم را می زنم.برای همین است که باید بنشینم روبرویت وتوی چشم هایت نگاه کنم و همه حرف ها را یک جا بیرون بریزم؛  تنها راه چاره ام همین است!و تو می شنوی. کلمه به کلمه. تمام که می کنم شروع می کنی به حرف زدن. دوباره وسط حرف هایت می پرم و پر حرفی می کنم. و تو برای من تجلی صبر در کالبد انسانی هستی. از همین حرف های کوچک من بگیر تا بدترین اتفاقات روزگار. بگذریم. اینجا جای نوشتن خیلی از چیزها نیست. نوشتم تا این شوق فرو خورده را کمی هضم کنم! شوقی که فقط بعد از صحبت با تو حاصل می شود.

باشد ذخیره برای روز مبادا

پ.ن:هر چه گفتیم جز حکایت دوست/در همه عمر از آن پشیمانیم

پ.ن2:یا راد ما قد فات

  • حاج باقر

#روز_سوم
باید دوید؛با تمام توان. پشت سر را هم نباید نگاه کرد. باید فرار کرد. اینجا جای ماندن نیست...

فرار می کنم. از تمام آنچه که ترسشان وجودم را فرا گرفته است. فرار می کنم از تو؛ به سوی تو! فرار می کنم از قهر تو به سوی مهر تو. فرار می کنم از خشمت به سوی رحمتت.  فرار می کنم از عدلت به سوی فضلت. 

می دانم؛عاقبت فرار می کنم . اینجای جای ماندن نیست...

  • حاج باقر
#روز_دوم
تنهایی برایم مطلوب بوده و هست. اما حس می کنم دارد از حد خودش فراتر می رود. آنچه را که باید در آن پیدا نکرده ام.ناگزیر پناه می برم به جمع. اما در میان این جماعت هنوز هم گم کرده را نیافته ام. سر گشته ام . راه را نمی یابم...

پ.ن.1: با ته مانده ی ایمان ،به عشق تکیه کرده ام/به تو پناه آورده ام ،از وحشت بی ایمانی! 
(حسین منزوی)

  • حاج باقر

#روز_اول

یاری ام کن تا آنچه که از دست رفته را باز گردانم؛ یا راد ما قد فات!

گاهی آدم فقط با یک اسمت سر و کار دارد. آنقدر صدا می زند تا جواب بگیرد...

  • حاج باقر